امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

وزن امیر علی

امیر علی پسر خوشگل من چون با وزن کم بدنیا اومد من خیلی دلواپس بودم مخصوصا زمانی که یک ماه و نیمش شد بردمش پیش دکتر و وقتی پسرم را وزن کرد به من گفت اگر تا یک ماه آینده وزن پسری بهتر شد که هیچ والا باید شیر خشک بخوره من خیلی ناراحت شدم انگار به من فحش میدادن .بالاخره تمام هم و غم خودم رو گذاشتم برای شیر دادن به گل پسری .وقتی دفعه بعد پیش دکتر رفتیم خیلی راضی بود و من خیلی خوشحال شدم ولی اینو بگم که با این استرس همچنان بودم و هر دفعه که میخواستم برم بهداشت غصه داشتم .هر دفعه که شک میکردم خاله کوچیک امیرعلی رو میفرستادم روی ترازو بعد امیر علی رو به دستش بدم .این آخریها هم که خود گل پسر رو روی ترازو میزاشتم بالاخره همه اینا رو گفتم تا به ا...
10 ارديبهشت 1392

نذر صاحب الزمان

سوم آذر 91 که مصادف بود با اولین جمعه ماه محرم طبق روال هر ساله مراسم حضرت علی اصغر برای شیر خوارها برگزار شد .من و گل پسری هم در این مراسم شرکت کردیم .پسرم تازه دو ماهش داشت تموم میشد و خیلی کوچولو بود.من سال قبلش نذر کرده بودم که حتما در این مراسم شرکت کنم با گل پسرم .خدایا شکرت که به من یک پسر سالم دادی .خدایا شکرت که عزیز تر از جانم باعث گرمی زندگیم شد . دست خاله جونام درد نکنه بابت عکسام .می بوسمشون ...
10 ارديبهشت 1392

امام حسین و کربلا

سلام مامان جونم عزیزتر از جانم .پسرم امیر علی بهت قول داده بودم که هیچ وقت از بدی روز گار ننویسم ولی این را مینویسم تا برایم دعا کنی برای هر دو یمان .ماه گذشته خبر رسید که ثبت نام عتبات اینترنتی برگزار میشه و اونایی که اسم بنویسن و در قرعه کشی برنده بشن در اولویت رفتن هستند.به بابا سعید گفتم ما هم اسم بنویسیم سه نفری به پابوس امام حسین بریم گفت بنویس .خیلی خوشحال شدم قرار بود سوم اردیبهشت جواب قرعه کشی به گوشی هامون پیامک بشه .بالاخره ساعت شش و نیم عصر پیامک رسید و ماهم در این قرعه کشی اولویت 2 بودیم خیلی خوشحال شدم آخه خیلی از خاله ها مادرجونا تعریف شنیده بودم و به قولی دلم هوایی شده بود .   به بابا سعید گفتم گفت حالا صبر کن خبر ...
10 ارديبهشت 1392

اولین نوشته

پسر کوچولوم سلام مامان به قربونت بره امروز اولین روزیه که برات دارم می نویسم .اینجا برات از خوبیهای روزگار مینویسم و بدیهاش رو به باد می دم که ببره که هیچ وقت یادنکنی از سختی و مشکلات .عزیزم امروز شش ماه و بیست و چهار روزت شده ولی من برایت از نخستین روزها یاد میکنم .دوست دارم مامانی ،عاشقتم .من و بابایی بهترین روزها رو  سعی میکنیم بوجود بیاریم و بهترین خوشی ها رو دعا می کنیم که خدا نصیبت کنه .عزیزمی الان دلم برات خیلی تنگ شده ،سرکارم و از صبح پیش خاله جون هستی . ...
3 ارديبهشت 1392