امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

امیر علی و روز مادر

مامان جونم سلام .عزیزم ،نفسم امیرعلی دیروز ظهر که رفتم خونه قبل از  اینکه زنگ در خونه رو بزنم در باز شد نگو امیر علی و خاله جون منتظرم بودن پشت آیفون .وقتی توی خونه رسیدم امیرعلی سریع اومد بغلم و بی صبرانه منتظر خوردن شیر بود .ولی قبل از هر چیز خاله فائز گفت امیر علی به مامانی تبریک گفتی امیر علی یکدفعه توی بغلم یک لبخند خوشگل زد که کلی حال کردم .چند روز پیش بابا سعید و امیر علی یک گوشی موبایل HTCبرام خریده بودن .بالاخره بچه ام با اون خنده خوشگلش خستگی رو از تنم خارج کرد . بعداز ظهر وقتی از خواب بیدار شدم بهش گفتم امیر علی به مامان جونی هم تبریک بگو امیرعلی هم پرید بغل مامانیش و با کلی ذوق دست به صورت مامانیش میکشید .دیشب خونه مامان...
11 ارديبهشت 1392

بدنیا اومدن قشنگترین پسر دنیا

  سلام عزیز مامان پسر گلم فدات بشه مامانت ،عزیزم میخوام از روز بدنیا اومدنت بگم پسرم ،مامانی به خاطر یکسری از مسائل در تاریخ 15 شهریور استراحت مطلقی شد .قرار بود استراحت کنه و تمام تلاشش رو بکنه تا حداقل به آخر مهر ماه برسه تا شما بدنیا بیایی.البته بگم تاریخ دقیق بدنیا اومدن شما 13 آبان بود .4 مهر ماه مامان نوبت دکتر داشت تا از صحت و سلامت شما مطمئن بشه .ولی وقت دکتر صدای قلب خوشگلت رو پیدا نکرد سریع فرستاد بیماستان قرار بود نوار قلب خوشگلت رو بگیرم ،ولی اصلا داخل نوار خطی کشیده نمی شد .اینقدر استرس داشتم که نگو ،دکتر در همین حال مامانی رو فرستاد سونو و با مشورت با دکتر متخصص کودکان و نوزادان قرار شد شما بدنیا بیای .و شما در تاریخ 4...
10 ارديبهشت 1392

اتاق پسرم

عزیزم سلام ، خوشگلم ،مامان به قربونت بره ،قرار بود توی دوزان بارداری مامانی ،مامان جون و بابایی و دو تا خاله ها  برن کربلا به خاطر همین مامانی رفت و تخت و کمد رو سفارش داد ولی نمیدونم از خوش شانسی بود یا نه که در دقایق نود یعنی روزهای پایانی شهریور ماه زمانی که من مانع رفتن باباجونی و بقیه از کربلا به خاطر استراحت مطلقی شدن شدم ، به دست ما رسیدو همه وسایل به سلیقه دو تا خاله جونت و به همت مامان جون و باباجون خریداری شده بود حالا همشون رو برات میزارمکه خودت ببینی و کلی کیف کنی . در ادامه می بینیم .... در اتاق ورودی نمای کلی اتاق کمد لباسها کمد اسباب بازیها کشوی لباسها شیشه های دارو ...
10 ارديبهشت 1392

پسرکم داره بزرگ میشه

سلام مامان جون خوبی گل پسرم ،عزیزم ،قربونت بره مامانت ،وای به خدا اگر بدونی چقدر دوست دارم  مامانی . پسر خوشگلم داره بزرگ میشه دارم حس میکنم بزرگ شدنش رو ،قد کشیدنش رو ،حرکات خوشگل اون رو ،بالاخره با همه کارهای گل پسرم کلی ذوق میکنم حتی در اوج خستگی دوست ندارم بی توجه به حرکاتش باشم .وقتی ساعت سه میرسم خونه دیگه نمی دونید چیکار میکنه یک کاری میکنه که زود بغلش کنم تازه خودم دلم برای این بغل کردن خیلی تنگ میشه دوست دارم زودتر به ساعت و موقع مقرر برسه که زودتر برم خونه .دیگه وقتی بغلش میکنم و بعد از خوردن کلی شیر تازه بازی میخواد کمتر پیش میاد به راحتی بخوابه باید باهاش بازی کنم تا یک کمی خسته بشه بعد بخوابه .خودم هم کنارش میخوابم وقتی ب...
10 ارديبهشت 1392

امیر علی و پارک بازی

دو هفته پیش (آخر فروردین ) امیر علی رو به همراه عمه و دختر عمه ها و مادرجونی بردیم پارک .تا یک کمی بازی کنه .البته بچه ام که هنوز نمی دونست پارک چیه شاید اونقدر لذتی نبرد ولی من که کلی کیف کردم .الهی مامان قربونت بره .که مات و مبهوت نگاه میکنی.   امیر علی و دختر عمه اش آذین عمه جون و دخترعمه ها (آذین و فاطمه ) خیلی کمک کردن بابت این عکسهای امیر علی ،دست همشون درد نکنه .امیرعلی شما ها رو می بوسه ...
10 ارديبهشت 1392

امیر علی در طبیعت

عزیز مامان ،امیر علی جمعه ای که گذشت ما با مامانیشون رفتیم جنگل مصنوعی (آبشار ).خیلی جالب بود اول توی کالسکه خواب بودی وقتی رسیدیم بیدار شدی و جالب اینجا بود که با دقتی فوقالعاده به همه چیز نگاه می کردی .یک کمی که توی کالسکه بودی خسته شدی و دیگه همش می خواستی غلت بزنی .و از همون موقع به بعد دیگه بداخلاق شدی .دیگه توی دستا میچرخیدی .در ضمن از کلاه هم خیلی بدت میاد و دوست نداشتی کلاه هم سرت کنی بلاخره آخر سر بعد از کلی از این دست اون دست شدن خوابت برد و باز توی کالسکه به سمت خونه برگشتیم . به هوای این چند تا عکس حواست رو پر کردیم ولی در آخر باز هم بداخلاقی میکنی . ...
10 ارديبهشت 1392

عکس العمل پسری در مورد وبلاگش

سلام مامانو جونم .عزیزم قربونت بره مامانی . پسرکم  پنج شنبه ای توی خونه مامانی بودم و کنار خاله جون نشسته بودم .خاله جون در مورد عکسها و عکس العمل شما برام حرف میزد .میگفت اتاقت رو میشناسی تحت هر شرایطی توی ده شلمرود رو گوش میدی و آروم هستی .ناگهان به خاله گفتم وبلاگ پسرم رو دیدی گفت الان می بینیم آدرس رو زدم و شما یکدفعه وبلاگت رو دیدی عکس العملت خیلی قشنگ بود عزیزم ..... هجوم به سمت کامپیوتر فشردن کلیدهای کی برد  پی در پی خسته شدی و کنار لب تاب دراز کشیدی ...
10 ارديبهشت 1392