امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

پسرکم مریض شده است

پنج شنبه شب ساعت سه و ربع بود که با صدای ناله امیرعلی از خواب بیدار شدم پسرکم را در بغل گرفتم شدیدا در تب میسوخت سریع قطره استامینوفن به بچه ام دادم ولی تا حالا بچه من تب دارد .نمی دانم سرماخورده و یا برای دندانش هست .ولی با این حال بچه من دست از تلاش بر نمی دارد و هر طور هست خستگی من را ازتنم خارج میکند .با بببببببوووووووووووووووووکردن و یا با سینه خیز رفتنش به همه جا سر می زند .دلم برایش تنگ شده است می بوسمش و یک دنیا دوستش دارم .
11 خرداد 1392

دومین شیطنت امیرعلی

روزچهارشنبه وارد خونه شدم مامانی با خوشحالی گفت امیرعلی کار جدید یاد گرفته من خوشحال که پسری چه کاری یاد گرفته که ناگهان مامانی گفت امیرعلی یاد گرفته از پله بالا بره .این حس هم جالب هست و هم ناراحت کننده .ناراحت میشی که ای خدا نکنه اتفاقی بیفته و خوشحال که پسری داره بزرگ میشه حالا در ادامه عکسهای بالارفتن از پله امیرعلی رو براتون میزارم . بخورمت مامانی وقتی این لباس رو تنت کردم بردمت خونه مادرجونی خاله فائز گفت :مگر فرم مهدکودک داده بودم که این لباس رو تنش کردی مامان جون خیلی دوست دارم عاشقتم ...
11 خرداد 1392

اولین شیطنت امیرعلی

پسر مامان عزیزم خوشگلم سلام بهت بگم از اولین شیطنت کودکانه شما ،هنوز دو روزی از هشت ماهگی شما نگذشته بود روز سه شنبه هفته پیش که خاله فائز زنگ زد و گفت میدونی پسری چه کرده منم گفتم نه گفت صندلی نماز مامان رو کشیده و مامانی خورده زمین .نمی دونستم بخندم یا ناراحت باشم حتی نتونستم بپرسم خوب کی آسیب دیده ،پسری یا مامانی یا هر دو ؟؟؟ بالاخره ساعت سه که رسیدم خونه خاله فائز تعریف کرد که مامان داشته نماز میخونده و امیرعلی مثل هر روز دور مامان می چرخیده غلت میزده منم داشتم لباسهای آقا امیرعلی رو جمع میکردم که ناگهان صدای جیغ مامانی اومده اومدم دیدم وای مامانی روی زمین افتاده و امیرعلی خوابیده داره با صندلی که روش هست بازی میکنه . چند تا شانس...
11 خرداد 1392

پایان هشت ماهگی

عزیزم دیروز پایان هشت ماهگی شما بود و داری بزرگ میشی خوشگلترین مامان قربونت برمورودت به نه ماهگی مبارک راستی اومدم عکس دوست امیرعلی رو هم بزارم . رادین کوچلو نوه خاله مامانی میشه و از امیرعلی 5 ماه کوچیکتره .   ...
5 خرداد 1392

هفته ای پر استرس

قشنگترین مامان ،مایه آرامش و زیبایی زندگیم سلام هفته ای که گذشت روزهای پراسترسی داشتیم که به حمد خدا به خیر گذشت شنبه غروب وقتی مامانی و بابایی رو از زیر آینه قرآن رد کردیم و راهی کربلا کردیم دلمون خیلی گرفت هم احساس تنهایی و هم حس نپذیرفتن آقا برای همه ماخیلی سخت تموم شد .اما روز شنبه وقتی با همراه بابایی تماس گرفتیم ودیدیم هنوز توی فرودگاه هستن برامون قابل توجه بود چی شده ؟شرایط عراق اینقدر بد بود که حتی هواپیمایی اجازه تردد هوایی نداشت خدایا چی شده ؟بالاخره تا سه روز این اجاره داده نشده بود ما در شاهرود نه جرات به اصرار رفتن مامانیشون داشتیم و نه جرات به گفتن تو رو خدا نرید والا ما میمیریم از استرس تا اینکه سه شنبه کلا این برنامه کنسل ش...
5 خرداد 1392

روزت مبارک پدر

قشنگترین لحظه توی وجود یک آدم اینه وقتی پردرد میاد و سرش رو روی شونه پدرش میزاره میره توی بغلش و بدون خجالت های های گریه میکنه .آره گل پسرم هنوز خیلی کوچیکی ولی قشنگ این جمله من رو درک کردی وقتی ناراحتی میری بغل باباجون و حسابی خودت رو بهش میمالونی و خوب گریه میکنی .و یا وقتی خوشحالی وقتی صداش رو میشنوی بیتابی خیلی بیتاب که باباجونت بیاد سریع بغلت کنه . امسال اولین سالی هست که همسر گلم ،پدر شده و گل پسرش رو توی بغلش احساس میکنه و همچنین امسال اولین سالیه که باباجونی امیر علی اولین نوه اش رو توی بغلش گرفته و امیرعلی ما روزش رو تبریک گفته بابا سعید و باباجونی روزتون مبارک یک دنیا دوستون داره امیرعلی بابت همه زحمتهایی که می کشید، بابت...
5 خرداد 1392

عکسهای امیرعلی در آتلیه

قشنگترین مامان ،چهارم یا پنجم عید بود که منو بابایی شما رو بردیم آتلیه ،عکاسی پیوند تمام تلاش خودش رو کرد با همکاری من و بابایی که عکسهای شما رو به بهترین وجه ممکن برای ما ظاهر کنه .بابایی در خندوندن پسری خیلی تلاش کرد .امیدوارم وقتی بزرگ شدی شما هم مثل منو و باباجون لذت ببری . عزیزم این عکسهای مربوط میشه به شش ماهگی شما   عزیزم اگر کیفیت عکسها پایین اومده شرمنده ام .برای اینکه من با گوشی از روی عکسها عکس گرفتم بابایی دست شما درد نکنه که منو بردی عکاسی .مامان جونی دست شما هم درد نکنه که باعث و بانی شدی (روی همگیتون رو میبوسم ) ...
28 ارديبهشت 1392