امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

چند وقتی نبودیم .......

سلام عزیزم عشقم نفسم  خیلی وقته برات ننوشتم خیلی وقته درگیرم برای شما برای مریضی کسالتهایی که برایت بوجود اومد و من خیلی ناراحت بودم  با گریه هات دلم خیلی میگرفت و تو هم با گریه های مامان خیلی بی تاب میشدی حتی وقتی با تلفن صحبت میکردم و ناراحت بودم ناراحت میشدی مامان به قربونت بره امیدوارم همیشه برایم بمانی سرزنده و سرحال . بعد از اومدن از کربلا بعد از چند روز تب و اسهال یک هفته کامل دچار یبوست شدی (معذرت میخوام ) و خیلی زجر کشیدی مامانی  شرمنده ام  و الان درگیر یک موضوع هستم که شما رو ببرم مهدکودک یا نه هنوز نتونستم یک تصمیم کامل و جامع بگیرم دوست دارم عاقلانه تصمیم بگیرم دوست دارم برایت بهترین رو انتخاب کنم نمی دو...
30 آذر 1392

سفرنامه کربلا

سلام به گل پسر مامان عشق مامان همسفرم خیلی دوست دارم .                کربلا قبله دلهاست خدا میداند         دیدنش آرزوی ماست خدا میداند  عزیز مامان 5 شنبه آخر آبان راهی مشهد شدیم که در روز جمعه راهی سفر کربلا بشیم .سفر خیلی خوبی بود انشاءالله هر کسی آرزو داره به وصالش برسه .از ساعت 9 صبح داخل فرودگاه بودیم سخت ترین زمان زمان جدایی از بابا سعید بود .وقتی رفتیم اونطرف کم کم کارها پیش رفت ساعت 14:15 پرواز انجام شد .و ما بعد از 2:20 دقیقه وارد شهر نجف شدیم .شهری پر از غریبی حضرت علی .همه جا به دنبال گنبد و بارگاه حرم میگشتیم که از روی یک پل رد شدیم و حرم رو دیدیم و سلام د...
25 آذر 1392

امیرعلی من مریض شد

گل پسرم عشقم نفسم سلام عزیزم  الهی مامان به قربونت بره که چند روزه که مریضی و هیچی از وجود خوشگلت نمونده عزیزم خیلی ناراحتم که اینقدر سخت مریض شدی و الان خیلی لاغری از بی حالیت خیلی ناراحتم از اینکه دائما یک جا می افتی و دوست داری همش خواب باشی مامان به قربونت بره که نمی دونم چه طور از پس درد این مریضی داری بر میای عزیزکم خوشگلم امیدوارم خیلی زود خوب بشی و خیلی زود دوباره سرحالی و روبراهیت رو ببینم . این چند تا عکسی که میزارم عکسهایی هست که شب اول مریضی هنوز مریضی اینقدر زیاد نبود از شما گرفتم .میتونم به جرات بگم از سه شنبه شب هیچ چیزی نخوردی واول تب خیلی زیاد بالای 39 درجه و الان هم معذرت میخوام دچار اسهال شدی . خیلی جالبه که وقت...
16 آذر 1392

کربلا

امام حسین ما رو طلبیده و جمعه عازم کربلا هستیم .از همه دوستان می خوایم حلالمون کنن . امیرعلی و مامان فاطمه ...
29 آبان 1392

امیرعلی در برخورد با کبوتر

سلام عشقم نفسم روز یازدهم محرم وقتی از بیرون اومدیم خونه مامانی یک کبوتر توی حیاط بود که ظاهرا آسیب دیده بود امیرعلی خیلی جالب با این قضیه برخورد کرد .من فکر میکردم امیرعلی بترسه و طرف کبوتر نره ولی اینطور نبود در ادامه ببینیم ....   اینجا خاله فائز امیرعلی رو گرفته که نره طرف کبوتر ...
29 آبان 1392

عزاداری امیرعلی در تاسوعا و عاشورای حسینی

سلام پسر مامان عزاداریت قبول عشقم . از اینکه همچین پسری دارم که با شنیدن اسم حسین سینه میزنه خیلی خوشحالم .من در دهه اول به خاطر امیرعلی هیچ هیاتی شبها نرفتم گفتم امیرعلی خسته نشه که خدای نکرده توی حافظه اش بمونه و.... فقط شب تاسوعا و عاشورا به هیات رفتیم .روز عاشورا به یکی از روستاهای اطراف شهرمون رفتیم .من برای امیرعلی یک پلاستیک پر از بیسکویت سیب و آب شیشه شیر می بردم که پسر با کوچکترین اراده ای به بهترین خواسته اش برسه .خداروشکر عزاداری خوبی بود هر چند که پسر خیلی وقتا توی راه خواب بود .   ...
29 آبان 1392

امیرعلی در محیط کار مامان فاطمه

سلام عزیز مامان عشق مامان نفس مامان به خدا ببخشید کابل گوشیم نبود و الا زودتر از این باید می اومدم و وبلاگت رو آپ می کردم . مامانی عشقم ،هفته گذشته خاله فائز به همراه دایی احمد شما رو آوردن محل کار مامانی .شما اینقدر خوشحال بودی که خدا میندونه هم کلی ذوق کردی که وسط روز شیر خوردی و هم کلی شیطنت . ...
29 آبان 1392

مراسم علم بندون

سلام پسر مامان عشق مامان توی شهر ما به همراه همه روستاهای اطراف یک مراسمی هست به نام علم بندون که روز 5 محرم هرخونه ای که منبرخونه هست و علمو طوق داره بزرگای هیاتها میرن با عزت و احترام اون رو درمیارن طی مراسم عزاداری میبرن مساجد .همون روز توی شهرمون دسته یا عباس یا عباس میاد و همه این کارها به نیت حضرت عباس انجام میشه . گل پسرم ،عزیزم ،به ما هم از مادربزرگ بابایی یک علم به ارث رسیده که میریم روستای اونها و همه این چیزی که تعریف کردم اونجا برگزار میشه مراسم قشنگیه .جالب هست که بابایی کلی از سرور سالار شهیدان حضرت ابوالفضل علمدار و این مراسم حاجت گرفته . پسرم بدون ما تمام تلاشمون رو میکنیم که شما رو آشنا کنیم با امام حسین و یارانش ...
19 آبان 1392

علی اصغر کوچک من

توی این ماه دلم برای یک شهید کربلا خیلی میگیره.یه شهید کوچولو...  "من از اين بالا همه جا را مي بينم. من از اين جا همه آدم ها و اسب ها را مي بينم. چقدر آدم! چقدر اسب! ... من از اين بالا حتي رودخانه اي مي بينم. چقدر آب! كاش كسي جرعه اي آب به من بدهد... . تا كنون پدر مرا روي دست هايش بلند نكرده بود. نمي دانم اكنون چرا اين كار را كرده... . من از اين بالا كسي را مي بينم كه تيري سه شعبه به كمان گذاشته و به سوي ما نشانه رفته است.من..." به قلم محمد مبيني دیروز توی همه دنیا روز تو بود روز علی اصغر .روز شش ماهه ای که حتی به او رحم نکردن .و تشنه شهیدش کردن . همیشه دلم میخواست وقتی خدا به من بچه بده باهاش برم هیات زنجیر زنی پیشانی ...
18 آبان 1392