علی اصغر کوچک من
توی این ماه دلم برای یک شهید کربلا خیلی میگیره.یه شهید کوچولو...
"من از اين بالا همه جا را مي بينم. من از اين جا همه آدم ها و اسب ها را مي بينم. چقدر آدم! چقدر اسب! ... من از اين بالا حتي رودخانه اي مي بينم. چقدر آب! كاش كسي جرعه اي آب به من بدهد... . تا كنون پدر مرا روي دست هايش بلند نكرده بود. نمي دانم اكنون چرا اين كار را كرده... . من از اين بالا كسي را مي بينم كه تيري سه شعبه به كمان گذاشته و به سوي ما نشانه رفته است.من..."
دیروز توی همه دنیا روز تو بود روز علی اصغر .روز شش ماهه ای که حتی به او رحم نکردن .و تشنه شهیدش کردن .
همیشه دلم میخواست وقتی خدا به من بچه بده باهاش برم هیات زنجیر زنی پیشانی بند براش ببندم .لباس مشکی براش بخرم .پشت سرش توی دسته ها راه برم .و به بچم افتخار کنم .
دوسال پیش وقتی مراسم علی اصغر از تلویزیون پخش میشد کلی گریه کردم گفتم خدایا به من بچه بده تا با کوچولوم توی این مراسم شرکت کنم .سال گذشته امیرعلی دو ماهه بود که توی مراسم علی اصغر شرکت کردم .و امسال پسرم سیزده ماهو نیمش هست .پیشانی بند برایش بستم یا صاحب الزمان و لباس سبز تنش کردم رفتم و خواستم حسینی باشد و حسینی بماند .
اینجا میخوام از خاله فائزه خیلی تشکر کنم که صلوات سوره توحید والعصر و کوثر رو به پسرم یادداده ممنونشم که با خدا آشنایش کرده و امیدوارم من بتونم این راه رو برای پسرم ادامه بدم .
امیرعلی جونم خیلی دوست دارم
اون متن قشنگ رو از وبلاگ نازنین بانوی خودم نوشتم