غذا میخورد پسر
سلام امیرعلی جونم خوشگلم
دیروز عصر وقتی که بعد از دوروز نبود بابا اومدیم خونه کلی ذوق داشتی از برگشت بابایی دل توی دلت نبود هی خودت رو لوس میکردی این ور و اون ور می رفتی دست بابا رو میگرفتی و هزار تا کار دیگه .....
منم توی آشپزخونه مشغول آشپزی برای شام و ناهار و غذای مهد پسر .بودم البته وسطاش شما رو بردم حموم یک کم تمیز شدی مامان شدی گلم
اما احساس کردم خیلی گشنه شدی به خاطر این همه فعالیت سیب زمینی سرخ کردم و به بابایی دادم که به شما بده یک کاسه ماست هم کنار این سیب زمینی گذاشتم اما چند دقیقه ای نگذشته بود که یکدفعه با ایما و اشاره بابا به سمت حال اومدم و دیدم چنین صحنه هایی رو ......(امیرعلی از وقتی مهد رفته تمام تلاشش رو میکنه برای خوردن غذا این تلاش اینطور خودش رو نشون میده )
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی