امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آیهآیه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

امیرعلی وآیه نفس های مامان و بابا

امیرعلی و آیه در تولد مامانی

سلام عزیزای مامان امیرعلی گل و آیه ی جیگر دیروز ما رفتیم خونه مامانی که هم افطاری پیش مامان جونی باشیم و هم اینکه تولد مامانی رو بگیریم هر چند من خیلی خیلی خسته شدم و واقعا بچه ها ی گل از من انرژی میگیرن ولی شب خوبی بود .جای خاله فائزه خیلی خالی بود .و به قول خاله فهیمه زلزله ها حسابی زلزله راه انداختن .آیه رو با یک دونه خیار آروم کردیم و امیرعلی هم که کنار مامانیش نشسته بود و جدا نمیشد با هم شمع خاموش کردن و با هم کیک بریدن .مامان جونی تولدت مبارک انشالله همیشه صحیح و سالم سایه ات بالای سر ما باشه .خیلی دوست داریم .البته عکسهایی که  از بچه ها میزارم برای قبل از تولد هست .     ...
2 تير 1394

دوربین و عذرخواهی

سلام نفس های مامان .شیطون های من. ببخشید دیر به دیر میام دوست داشتم زودتر بیام ولی مشغله زیاد نمیزاره تا وقتی که سرکار هستم که دائم در حال کار کردن هستم  وقتی هم که میرم خونه و در گیر ناهار و شام و غذای بچه ها . مامان به قربون شما ها بره که کلی اتفاق  افتاد و کلی عکس گرفتیم از شما ولی چه فایده رم دوربین پیغام فرمت میده و الان نمی دونم باید چه کنیم اگر کسی راهکاری داره بگه که حداقل لحظاتی که از بچه ها عکس گرفتیم رو بتونیم ثبت کنم براشون .شب مبعث حضرت رسول دختر خانمی رو گلریزون کردیم خیلی خوب بود یاد خاطرات امیرعلی افتادم . آیه کلی ذوق میکرد . توی اعیاد شعبانیه هم جشن بود خونه مامانم که پسری و دختری رو ازشون عکس گرفتم ولی ...... ...
10 خرداد 1394

گردش در طبیعت با آیه خانومی و آقا امیرعلی

سلام عزیزای دل مامان .می دونید که خیلی عاشقوتونم .مامان فدای جفتتون بشه روز جمعه مامانی (مامان بابا سعید ) زحمت کشید و همگی ما رو برد بیرون .امیرعلی و آیه با دخترعمه ها کلی بهشون خوش گذشت و کلی گردش کردن عصر هم رفتیم یک منطقه دیگه برای جمع کردن یک نوع سبزی که در اطراف شهر ما خیلی زیاد هست و همه خیلی دوست دارن.امیرعلی اولش داخل آب رفت بعد باباییش گفت که بیاد بیرون چون پسری یک مقدار سرما خورده بود . آیه خانومی دختر خیلی خوبی بود دوست داشت همه جا رو ببینه .امیرعلی هم شیطنت میکرد     مامانی روز خوبی رو با هم داشتیم .خیلی به همه ما خوش گذشت فقط جای عمه جونی خالی بود (البته عمه  خانومی رفته بود مشهد و نائب ...
21 ارديبهشت 1394

پایان هفت ماهگی آیه خانومی

سلام عزیزای مامان خوبید عشقای من هستید مامان فدای دختر و پسرش بشه . آیه خانوم شدیدا در تلاش هست که چهاردست و پا بره .ماما ماما میگه همه چیز رو حسابی با دقت نگاه میکنه کارهام رو زیر نظر داره غذا پختن ظرف شستن اتو کردن و جاروکشیدن نگاهم میکنه حسابی .اگر باباش وارد خونه بشه و سلامش نکنه یا لب میچینه یا گریه میکنه و یا بی قرار میشه .از کلاه خیلی بدش میاد حسابی گرماییه نمی دونم با تابستون این خانومی چه میخواد بکنه . اما پسری که دیشب یک مطلب خیلی قشنگ گفت .یادت من کوچولو بودم بعد بابا احمد من (بابای مامان فاطمه ).... یادت من کوچولو بودم بعد با احمد آقا (شوهر خاله فائزه ) وقتی با کسی تلفنی صحبت می کنه میگه بیا خونه ما و حسابی برای خودش مهمون...
14 ارديبهشت 1394