پایان هفت ماهگی آیه خانومی
سلام عزیزای مامان خوبید عشقای من هستید
مامان فدای دختر و پسرش بشه .
آیه خانوم شدیدا در تلاش هست که چهاردست و پا بره .ماما ماما میگه همه چیز رو حسابی با دقت نگاه میکنه کارهام رو زیر نظر داره غذا پختن ظرف شستن اتو کردن و جاروکشیدن نگاهم میکنه حسابی .اگر باباش وارد خونه بشه و سلامش نکنه یا لب میچینه یا گریه میکنه و یا بی قرار میشه .از کلاه خیلی بدش میاد حسابی گرماییه نمی دونم با تابستون این خانومی چه میخواد بکنه .
اما پسری که دیشب یک مطلب خیلی قشنگ گفت .یادت من کوچولو بودم بعد بابا احمد من (بابای مامان فاطمه ).... یادت من کوچولو بودم بعد با احمد آقا (شوهر خاله فائزه ) وقتی با کسی تلفنی صحبت می کنه میگه بیا خونه ما و حسابی برای خودش مهمون دعوت میکنه البته همه به خاطر اینکه وقتی از خونه ما میخوان برن امیرعلی خیلی گریه میکنه سختشونه که بیان خونه ما و این هم برای ما معظلیه .
امیرعلی جدیدا خیلی دل نمیده برای عکس گرفتن فقط دوست داره وقتی کنار آیه هست عکس بگیرم ازش برای همین خیلی زیاد ازش عکس ندارم