باز هم معجزه ای بزرگ برای امیرعلی
سلام عزیز دل مامان قشنگ مامان
دیشب خونه مامانی بودیم و تولد خاله فهیمه بود اینجا تولدش رو تبریک میگیم شب خوبی بود هر چند که امیرعلی گل پسرم اذیت میکرد و نمی دونم چرا بیتاب بود بعد از تولد خودمونیمون و مراسم شام اومدیم خونه خودمون تازه رسیده بودیم خونه و داشتیم لباسامون رو عوض میکردیم که یک هو دیدم جیغ امیرعلی بالا رفت و گریه امون گل پسرم رو برید .امیرعلی ظرف کمتر از یک ثانیه دستش رو به پدال چرخ خیاطی زده بود و انگار برق اونو لرزونده بود .هم ناراحت بودم و هم باید میتونستم خودم را محکم نشون بدم .چون بابایی کلی خودش رو باخته بود از این ور به 115 زنگ زد .از این طرف به عمو فرامرز(شوهر عمه امیرعلی ) زنگ زد نمی دونید توی همین حین که داشتم هم امیرعلی رو آروم میکردم و هم لباس می پوشیدم بچه های خوب 115 زنگ زدن و آدرس پرسیدن سریع خودشون رو به ما رسوندن جا داره اینجا خیلی ازشون تشکر کنم بنده خدا عمو فرامرز هم سریع خودش رو به ما رسوند و همه با هم رفتیم بیمارستان. خداروشکر مشکلی برای امیرعلی پیش نیومد فقط از لرزش بدنش ترسیده بود البته دست بچه ام یک تاول هم زد و خیلی گریه کرد .به خدا من خیلی مراقب گل پسر بودم و هستم و نمی خوام هیچ اتفاقی براش بیفته ولی نمی دونم .................................
باید امیرعلی رو عقیقه کنیم ولی نمی دونم کی .شاید به همین زودی .باید توکل کنیم و بسپاریمش به حضرت دوست .بچه ام خیلی گناه داشت خیلی ناراحت شدم خیلی گریه کرد .مامانی بابت این کوتاهی منو ببخش .من خیلی شما رو دوست دارم . بابا سعید عاشق شماست .شما همه وجود من و بابا سعید هستید .