امیرعلی و آیه در پارک
سلام به عزیزای مامان نفسمییییییییییییییییییییییییییییید
شب بیست و سه ماه رمضون من و بابا سعید به گل پسر قول دادیم اگر بچه خوبی باشه حتما پارک ببریمش
و امیرعلی تمام تلاشش رو میکرد که بچه خوبی باشه اگر هم اشتباهی میکرد همش میگفت یعنی پارک نمیریم
در آخر بعد از افطار بابایی تصمیم گرفت که بچه ها رو پارک ببره هر چند چه فایده بچه با خنده میره داخل و بعد با گریه میاد که برگردیم و توی این موقعیت هست که منو بابایی کلی بهم میریزیم نمیدونم چه باید کرد توی این شرایط باید گذاشت بچه کار خودش رو بکنه یا اینکه با گریه بیاریمش بیرون .
اما در کل شب خوبی بود چون آیه خانم برای اولی بار سوار تاب شد و کلی ذوق کرد کلی لذت برد و من با خندههای دخترکم کلی ذوق کردم .امیرعلی هم وقتی دید آیه سوار تاب شده شیطنتش بیشتر شد و خیلی خاص برق شیطنت توی چشماش بود .بگردمشون که خیلی عاشقوشونم .
اما بریم سراغ عکسا