امیرعلی مامان در استخر توپها
سلام نفسم عشقم همه زندگیم
مامانی به قربونت بره که نفسهامی نمیدونم این روزها انگار همه غمها برای من هست اینکه توی زمانی که میخوام برم بیمارستان امیرعلی چیکار میخواد کنه منو داره خیلی اذیت میکنه اینکه همین که از خواب بیدار میشه اول میگه مامان و من با جانم جوابش رو میدم خیلی اذیتم میکنه هر چند که خدای امیرعلی خیلی بزرگ هست ولی منم و یک دنیای دلواپسی مادرانه .و میدونم پیش هر کسی که باشه سخت بهش نمیگذره ولی خوب .........
5 شنبه امیرعلی رو بردم پارک گفتم شاید دیگه هم سرم خیلی شلوغ بشه و هم اینکه نتونم به دل فرصت بچه ام رو ببرم پارک و گلم لذت ببره وقتی امیرعلی لذت میبره انگار خودم لذت میبرم اینقدر استرس برای امیرعلی دارم که وقتی خودم پیشش نیستم احساس میکنم دیگه نمی تونم نفس بکشم و خیلی بهم سخت میگذره خیلی زیاد .نمی دونم من فقط این طور هستم یا همه اینطورین؟
امیرعلی خیلی خوب جمله نمیگه با تک کلمه حرف میزنه و من متوجه میشم که چی میخواد مثلا میگه توپ و من متوجه میشم استخر توپها رو میخوام و 5 شنبه باباییش بچه ام رو برد و کلی عکس از بچه ام گرفت اینم از لذتهای بچه گانه پسرم
امیرعلی مرد کوچک من