سفر مشهد
پسر گلم عزیزم عشقم
روزجمعه صبح ساعت ده و نیم از بابایی خداحافظی کردیم و همراه باباجون و مامان جون خاله فهیم و خاله و دخترخاله مامان فاطمه راهی مشهد شدیم خداروشکر سفر خوبی بود شما با اینکه کوچولو بودید ولی خیلی بچه خوبی بودید خداروشکر مامانی رو اذیت نکردید ،البته از باباجونی و خاله فهیم باید خیلی تشکر کرد که توی این سفر خیلی مامانی رو همراهی کردند و همچنین مامان جونی که وقتی توی خونه میومدیم در مواقعی که مامانی کار داشت خیلی مراقب شما بود .سه بار حرم رفتیم هر سه بار اول ورود شما خواب بودید انگار اون آرامش حرم به شما این آرامش رومیداد بعد بیدار میشدید و به همراه باباجونی میرفتید زیارت باباجونی خیلی از زیارت کردن شما لذت میبرد همش به من میگفت افتخار کن به پسرت اگر کوچیکه ولی وقتی میگم بابایی دست بکش به ضریح دست میزنه می گم ببوس سریع میره جلو صورتش رو می ماله به ضریح بالاخره بابایی همش میگفت خادم کوچولو هست امیرعلی .امیر علی هم کلی با باباجونیش حال میکرد وقتی توی حرم میرفت بغل باباییش دیگه بغل من نمی اومد .با همه گرمی و شلوغی شما اذیت نمیکردید .منم یک ساک داشتم از وسایل برای شما غذا آب میوه بیسکویئت به وقتش به شما میدادم مامانی ممنونتم که زیارت رو برای ما راحت کردی .اما بریم یکسری از عکسهای امیرعلی رو ببینیم
امیرعلی هنگام رفتن به مشهد در قطار
امیرعلی در روی صندلی خود سعی دارد شیطنت کند
امیرعلی خسته در روی صندلی خود خوابیده است