امیرعلی آماده بیرون رفتن
سلام مامان جونم .پسرکم خوشگلکم
مامانی چند شبی هست که شبها نمیخوابی و صبح ها می خوابی ،اصلا به فکر مامانی نیستی نمی دونم باید چیکار کنم .هر وقت شب که چشمهایم باز می شود بیداری و شیر میخوری می خوابی و باز تا چشم باز میکنم بیداری .هر روز صبح در اداره خواب دارم .و شما صبح ها میخوابی خاله جون میگه صبح به زور از خواب بیدارت میکنه و شب باید با کلی مکافات بخوابونمت .
غروب چهارشنبه بود که به بابایی گفتیم اینکه نمیشه شما همش بیرونی و سرکار و ما باید با پسری خونه باشیم باید شب ما رو ببری بیرون برای شام قبول کرد ولی وقتی دیدیم بابایی رو، احساس کردیم حال خوشی نداره و همراه با درد ما را همراهی کرد .ولی دستش درد نکنه خیلی وقت بود اینطوری با هم نبودیم بهمون خیلی خوش گذشت البته این خوش گذشتن برای بابایی همراه با کلی درد و ناخوشی بود .
اینجا مامان جون چند تا عکس می زارم از بیرون رفتنت سوار بر کالسکه خوشگلت آماده بیرون رفتن
اینجا به خاطر فلش چشمات اینطوری شده ببخشید مامان جون
امیر علی آماده بیرون رفتن
بابایی دستت درد نکنه ما رو بیرون بردی
الهی زودتر خوب بشی
بابایی دوست دارم